معرفی کتاب | روایت در کسب‌وکار: بهترین قصه‌گو برنده است

همیشه از اهمیت داستان‌سرایی در کسب‌وکارها سخن گفتیم، این‌که دامنه‌ی توجه مخاطبان بسیار کم است و داستان‌ها می‌توانند توجه مخاطب را به خود جلب کنند و ذهن آن‌ها را درگیر کنند. همه‌ی این‌ها واقعیت است، اما دلیل اصلی پشت داستان‌های موفق چیست؟ در کتاب «بهترین قصه‌گو برنده است» از خانوم آنت سیمونز این‌چنین می‌خوانیم:

آنت سیمونز کتاب بهترین قصه گو برنده است

کتاب «Whoever Tells the best stoory wins» که توسط آنت سیمونز تالیف شده و زهرا باختری آن را به فارسی ترجمه کرده است، به صورت جامع به موضوع قصه‌گویی در کسب وکار پرداخته شده است.

ویژگی جالبی که این کتاب را از سایر کتاب‌های کسب وکاری متمایز می‌کند، محتوای آن است، شما از همان صفحات ابتدایی کتاب درگیر داستان‌هایی می‌شوید که احساس می‌کنید با یک رمان مواجه هستید. نه کتابی که می‌خواهد موضوعی را به شما آموزش دهد.

این کتاب در سه فصل و پانزده بخش تالیف شده است، فصل اول با عنوان قصه‌اندیشی، فصل دوم با عنوان قصه‌یابی و فصل سوم با عنوان فوت کوزه‌گری که در این مجموع اطلاعات بسیار ارزشمندی را شامل می‌شود. در ادامه‌ خلاصه‌ای کوتاه از آن‌چه که در این کتاب مطرح شده، را مشاهده می‌کنید.

کتاب بهترین قصه گو برنده است

آدم‌ها در اقیانوسی از اطلاعات و داده‌های پراکنده شناورند که آن‌ها را غرق در گزینه‌های متعدد می‌کند. در این اقیانوس انتخاب، یک قصه‌ی پرمعنی می‌تواند هم‌چون یک منجی حیات‌بخش باشد که ما را با چیزی مطمئن و مهم مهار می‌کند، چیزی که لااقل باثبات‌تر از صداهایی است که معلوم نیست از کجا می‌آیند ولی مدام می‌گویند به من گوش کن. 

ارتباط هرگز یک هدف نهایی نیست، بلکه ابزاری است برای رسیدن به هدفی که می‌شود آن را در یک جمله‌ی ساده خلاصه کرد: برآوردن نیازهای انسانی، یعنی نیازهای خودتان، آن‌ها و ما. وقتی که نیاز انسان‌ها به غذا و سرپناه برآورده شود، بقیه‌ی نیازهایی که سر بر می‌آورند، نیازهایی روانی هستند. این‌که نیازهای روانی ما برآورده می‌شوند یا نمی‌شوند، بستگی به قصه‌هایی دارد که برای خودمان یا دیگران می‌گوییم.

چرا داستان‌ها مهم هستند؟

شاید شما هم مثل بیشتر ما که در قرن بیستم درس خوانده‌ایم، به این نتیجه رسیده‌اید که ارتباط‌ های شفاف، تفکر عینی و تصمیم‌گیری عقلانی در دنیای غیرشفاف و ذهنی‌ای که تکثر عقلانی در آن بی‌داد می‌کند، با محدودیت‌هایی مواجه است. اگر حاضرید محدودیت‌های تفکر عینی را بپذیرید، حتما حاضرید به این موضوع هم فکر کنید که تفکر ذهنی آن‌قدرها هم که به شما یاد داده‌اند، بیهوده نیست.

در جایگاه یک دانشمند می‌توانید ببینید که مردم اصرار دارند، طوری رفتار کنند که انگار هم خودشان و هم اطرافیان‌شان آدم‌های مهمی هستند. آن‌ها شاید ادعا کنند که عینی و عقلانی فکر می‌کنند، ولی همه‌ی تصمیم‌های مهم‌شان در واقع به تفسیری که از اطلاعات عینی دارند، متکی است، به این‌که این اطلاعات چطور بر آن‌ها و کسانی که دوست دارند اثر می‌گذارد. تصمیم‌ها همیشه ذهنی‌اند. 

فقط یک فرض…

اگر وسیله‌ای درست می‌کردیم که کارش تشخیص و تحلیل تفسیرهای شخصی و مداخله در تصمیم‌ها بود، چه می‌شد؟ شما با چنین وسیله‌ای چه می‌کردید؟ با استفاده از این وسیله می‌توانستید تفسیرهای بی‌منطق را شناسایی کنید. همان تفسیرهای بی‌منطقی که احتمالا فرهنگ یا شخص دیگری درباره‌ی ارتباط‌های شفاف و عقلانی شما دارند. می‌توانستید تفسیرهای ذهنی دیگران دزباره‌ی تصمیم‌های عینی خود را پیش‌بینی کنید. حتی می‌توانستید طوری روی آن‌ها تاثیر بگذارید که نگاه‌شان به امور شبیه نگاه شما شود. برای چنین وسیله‌ای حاضرید چقدر هزینه‌ کنید؟

با این وسیله هم می‌توانید بر دیگران تاثیر بگذارید و هم کارهای خودتان را مدیریت کنید. شاید اخیرا فهمیده‌اید که باید چه کار کنید ولی دل و دماغش را ندارید. شاید قبلا موقعیتی را تجربه کرده باشید که می‌دانستید باید صبور و مهربان باشید، یا برعکس کمی قاطعانه رفتار کنید، ولی زمان و انرژی‌تان کم بوده و از پسش برنیامده‌اید.

این وسیله نگاه شما به موقعیت را تغییر می‌دهد و کمک می‌کند سریع به خودتان بیایید و به یاد بیاورید چرا این‌جا هستید؟

در دنیای ذهن شگفتی‌های زیادی اتفاق می‌افتد، دیگر در چهارچوب‌های خطی و عقلانی اسیر نمی‌شوید. سحر و جادو امکان‌پذیر می‌شود. معجزه‌هایی اتفاق می‌افتد که از دیدن‌شان شگفت‌زده می‌شوید. مردم دوباره مهم می‌شوند، حتی خود شما هم آدم مهمی می‌شوید. این وسیله وجود دارد و اسمش قصه است.

وقتی با قصه گفتن احساسات افراد را برمی‌انگیزید، احساسات‌شان را به مسیر خاصی هدایت می‌کنید. قصه‌ها در سطح اجتماعی همان‌قدر اثر دارند که توجه در مغز ما اثر می‌گذارد. هر موضوعی که توجه‌مان را جلب کند، توجه جامعه را هم جلب می‌کند و هر موضوعی که توجه جامعه را جلب کند، توجه ما را هم جلب می‌کند.

ما آگاهانه تصمیم‌ نمی‌گیریم که رسوایی جنسی یک سیاستمدار را فراموش کنیم، مسئله فقط اینست که موضوع جنگ توجه‌مان را به خود جلب می‌کند و ذهن‌مان از موضوع رسوایی منحرف می‌شود.

بیایید با هم امتحان کنیم:

به اتفاقی که در گذشته رخ داده فکر کنید تا ببینید آیا احساس یا رفتاری در شما برمی‌انگیزد یا نه؟ به اولین عشق‌تان فکر کنید. زمان بگذارید تا یادتان بیاید آن موقع چند سال‌تان بود، مدل و طرز لباس پوشیدن‌تان چطور بود. آن سکوت‌های خجالتی را به یاد بیاورید یا بدتر از آن به چرندیاتی که می‌گفتید فکر کنید، در ذهن‌تان دوباره روی تختخواب کودکی‌تان دراز بکشید و فکر کنید چقدر به هر موضوعی با شور و شوق توجه می‌کردید; چه آن موضوع واقعی بود، چه خیالی.

این قدر در این حال بمانید تا کمی از آن احساسات را دوباره تجربه کنید. کمی اشتیاق در خودتان حس نمی‌کنید؟ شاید می‌خواهید بفهمید «حالا آن آدم کجاست؟»

حالا خودتان را برای سفری آماده کنید که به اندازه‌ی سفر قبلی خوشایند نیست. بیایید برویم دبیرستان و یکی از آن خاطره‌های طرد شدن و خجالت کشیدن‌مان را بیرون بکشیم. هر خاطره‌ای که مضمونش تحقیر شدن جلوی بقیه باشد خوب است. فقط یکی را انتخاب کنید. اگر شما هم مثل بیشتر مردم باشید، دبیرستان‌تان پر است از این جور موقعیت‌ها. تمام توجه‌تان را بدهید به آن خاطره‌ی عذاب‌آور. نام‌ها را به یاد آورید، مکانش را تجسم کنید، صحنه را بازسازی کنید. حالا به روح آن احساساتی توجه کنید که آن موقع داشتید و دوباره دارند زنده می‌شوند. شاید به سمت کارهایی کشش پیدا کنید که جلوی این تجربه را می‌گیرند.

این آزمایش نشان می‌دهد که چطور توجه به یک خاطره، دنیای واقعی شما را در زمان حال دگرگون می‌کند و این دگرگونی با تغییر احساسات و تصفیه‌ی تفسیرهایی که دارید، رخ می‌دهد. به همین ترتیب قصه‌ها به خاطرات جامعه تبدیل می‌شوند و توجه مردم زیادی به احساسات و چهارچوب‌های خاص موجود در قصه‌ها جلب می‌شود. این احساسات و چهارچوب‌های خاص، تفسیر مردم درباره‌ی اتفاق‌های رایج را فیلتر می‌کنند. در یک مقاله درباره‌ی یک سیاستمدار معاصر ممکن است طوری به نیکسون یا لینکلن اشاره شود که تفسیر خواننده از اطلاعات ارائه شده به سمت منفی یا مثبت هدایت شود.

به همین ترتیب، وقتی قصه‌ای می‌گویید که هم جلب توجه می‌کند و هم اغلب در جمع بازگو می‌شود، در واقع، کنترل احساسات آتی درباره‌ی آن موضوع را به دست می‌گیرید و خودتان تفسیرها را فیلتر می‌کنید. اگر تعداد افرادی که احساسات و تفسیرهای‌شان را کنترل می‌کنید، کافی باشد، می‌توانید برداشت‌های‌تان درباره‌ی واقعیت را تغییر دهید.

به این مثال توجه کنید:

جورج لیکاف (George Lakoff) زبان‌شناس سرشناس آمریکایی کتاب مشهوری با عنوان به فیل فکر نکن دارد. کل این کتاب نیز به موضوعی مشابه با موضوع ما یعنی بهترین قصه‌گو برنده است می‌پردازد. وقتی به اسم کتاب به فیل فکر نکن توجه می‌کنید، هر چقدر هم که تلاش کنید، باز نمی‌توانید به فیل فکر نکنید. در مورد قصه‌ها هم همین‌طور است.

در اصل قصه‌ای که بیشترین توجه را به خود جلب کند و بیشتر از همه بازگو شود، مشخص می‌کند که موضوعات مهم و واقعی در دنیا چه موضوعاتی هستند.

اگر دوست دارید این موضوع را عمیق‌تر دنبال کنید، می‌توانید کتاب Whoever Tells the best stoory wins را خریداری کنید که به زبان فارسی نیز ترجمه شده و با عنوان بهترین قصه‌گو برنده است، به فروش می‌رسد.

 

ویدیوهای هاب‌اسپات در زمینه‌ی داستان‌سرایی را نیز ببینید:

داستان برند
قسمت چهارم | قدرت داستان‌سرایی و مفهوم داستان برند

در قسمت چهارم از ویدیوهای آموزش بازاریابی محتوایی هاب اسپات با قدرت داستان سرایی و[...]

2 دیدگاه

داستان برندها
قسمت پنجم| ساختار و عناصر اصلی داستان‌های برندهای قدرتمند

در این بخش از آموزش های بازاریابی محتوایی با ساختار مناسب برای داستان برندها و[...]

1 دیدگاه

نمونه داستان برند
قسمت ششم | نمونه‌هایی از داستان‌‌های اثربخش در بازاریابی محتوایی

در قسمت ششم از مجموعه دوره‌های آموزشی با نمونه‌هایی از بازاریابی محتوایی و چند نمونه[...]

1 دیدگاه

نوشته معرفی کتاب | روایت در کسب‌وکار: بهترین قصه‌گو برنده است اولین بار در بازاریابی محتوایی و تولید محتوا گراف. پدیدار شد.

درباره نویسنده: administrator

ممکن است دوست داشته باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *